جدول جو
جدول جو

معنی چین کردن - جستجوی لغت در جدول جو

چین کردن
(پَ دَ)
چیدن. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 349). رجوع به چیدن شود، چین و شکن پیدا آوردن در رخسار و ابروان. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 349)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینی کردن
تصویر بینی کردن
کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مثال هرکسی کاو از حسد بینی کند / خویش را بی گوش و بی بینی، کند (مولوی - ۵۲)، بینی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طعن کردن
تصویر طعن کردن
سرزنش کردن، عیب کردن، ملامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تیز کردن
تصویر تیز کردن
برنده ساختن لبۀ تیغ یا نوک چیزی که کند شده است، کنایه از برانگیختن، کنایه از خشمگین ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صید کردن
تصویر صید کردن
جانوری را شکار کردن، اشکردن، اصطیاد، شکردن، شکریدن، اقتناص، بشکریدن، شکاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیر کردن
تصویر شیر کردن
کسی را دل و جرئت دادن و او را به کاری برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دان کردن
تصویر دان کردن
از پوست درآوردن دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیر کردن
تصویر دیر کردن
درنگ کردن، تاخیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سینه کردن
تصویر سینه کردن
پیش انداختن و به جلو راندن، در پشت سر کسی یا حیوانی قرار گرفتن و او را با فشار سینه به جلو راندن، بر زمین خوردن سنگ یا تیر یا چیز دیگر پس از پرتاب شدن و منحرف گشتن آن به سمت دیگر، فخر کردن، نازیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خیز کردن
تصویر خیز کردن
جستن، جهیدن، خیز برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خون کردن
تصویر خون کردن
کنایه از کشتن انسان، قربانی کردن حیوان
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ)
زودتر چیدن و درو کردن زراعت بسبب آفتی که رسیده است چون ملخ و جز آن. گندم و جو و حبوب دیگر را برای آفتی، زودتر از وقت چیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
آب بینی را خارج کردن. (فرهنگ فارسی معین). به فشار بیرون دادن نفس از بینی، اخراج فضول را. با آواز خلط بینی بیرون دادن. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ مُ شُ دَ)
زین نهادن ستور را. زین بر پشت اسب و جز آن استوار کردن سواری را. آمادۀ سواری کردن چارپا را:
بنالید و گفت اسب را زین کنند
وزین پس مرا خشت بالین کنند.
فردوسی (از آنندراج).
بفرمود تا رخش را زین کنند
سواران بروها پر از چین کنند.
فردوسی.
آواز دادم غلامی راکه بمن نزدیک بودی بهر وقت نام وی سلام. گفتم بگوی تا اسب زین کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 169).
ز خوی نیک خرد در ره مروت و فضل
مر اسب تن را زین و لگام باید کرد.
ناصرخسرو.
گلبن پر از پروین کند
چون ابر مرکب زین کند.
ناصرخسرو.
کی شودعز و شرف بر سر تو افسر و تاج
تا تو مر علم و ادب را نکنی زین و رکیب.
ناصرخسرو.
کمال فضل ترا من به گرد می نرسم
مگر کسی کند اسب سخن از این به زین.
سعدی.
شاها منم که چون فرس طبع زین کنم
گیرد بدوش غاشیۀ عجز بوفراش.
عرفی (از آنندراج).
رجوع به زین و دیگر ترکیبهای آن شود، بطور مطلق بمعنی آماده شدن برای کاری و حاضر گشتن برای انجام و اجرای آن استعمال میشود. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده).
- گربه زین کردن، تکه گرفتن کاری نامناسب و پرزحمت برای کسی. شخصی را برای کاری معرفی کردن و زحمتی را به عهدۀ او گذاشتن و او را گرفتار دردسر و ناراحتی کردن. (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ)
برگزیدن. خلاصه کردن
لغت نامه دهخدا
عمل سینه زن. در اصطلاح تیراندازان آن باشد که چون تیری بیندازند بر زمین خورد و از آن جا خیز کرده به جای دیگر افتد، تفاخر کردن فخر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شید کردن
تصویر شید کردن
ریا و تزویر کردن، سالوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تشجیع کردن برانگیختن: می خواهی مرا شیر کنی که از روی چوب (جوی) بپرم ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر کردن
تصویر سیر کردن
طی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خون کردن
تصویر خون کردن
کشتن انسان یا حیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیز کردن
تصویر خیز کردن
جهیدن جست برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیس کردن
تصویر خیس کردن
مرطوب کردن تر کردن، شاشیدن (بچه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیط کردن
تصویر خیط کردن
لغزیدن بور کردن شرمنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیا کردن
تصویر حیا کردن
شرم کردن شرم داشتن خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایل کردن
تصویر ایل کردن
زیر فرمان گرفتن، رام کردن مطیع کردن منقار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریع کردن
تصویر ریع کردن
ری کردن فزونیدن ورآمدن زیاد شدن غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر کردن
تصویر دیر کردن
تاخیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نیکانیدن چیزی را زیر خاک کردن، بخاک سپردن مرده بگور کردن میت، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفین کردن
تصویر دفین کردن
مدفون ساختن، دفن کردن، در خاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فین کردن
تصویر فین کردن
آب بینی را خارج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زین کردن
تصویر زین کردن
آماده سواری کردن چارپا را
فرهنگ لغت هوشیار
شکردن شکار کردن اندر آن مرغ خانگی نپرد زانکه باز از هوا ورا شکرد (سنائی) شکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فین کردن
تصویر فین کردن
((کَ دَ))
تخلیه کردن آب بینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دفن کردن
تصویر دفن کردن
گوراندن، خاکسپاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیان کردن
تصویر بیان کردن
برشمردن، بازگو کردن
فرهنگ واژه فارسی سره